به نام خدایی که در این نزدیکی است
از وقتی رفته ای
دور و برم همه خیالاتی شده اند
صبح خیال می کند ، هرروز به خانه ی من سر می زند
خورشید خیال می کند هر صبح پشت پنجره ام نشسته ، گرمم می کند
پنجره خیال می کند ،هرروز هوای تازه به من تعارف می کند
هوا خیال می کند ،هرلحظه فرصت نفس کشیدن به من می دهد
نفس هایم می پندارند ، زندگی را برایم رقم می زنند
زندگی خیال می کند ، هرروز فرصت های طلایی نثار من می کند
فرصت ها تصورشان اینست که مرا به بلندای رویاهای قدیمی ام می برند
رویاهای قدیمی ام تصور می کنند ، در دلم بذر شادی می کارند
شادی خیال می کند ، هر روز مرا به قدم زدن در پیاده روی خوشبختی می برد .
خوشبختی دیگر از همه خوش خیال تراست
فکر می کند ، مرا به گردش در ساحل آرامش کشانده است !
از این همه موجود خیالاتی خسته شده ام
چه عیبی دارد بگذار همه بدانند
من همان گلی هستم که بر مزار تو پرپر شد
باران گلبرگ هایش را شست
و باد وجودش را باخود برد ....
پ.ن :سه سال است که لبخند پدرانه ات را
از پشت قاب خاطره ها به تماشا نشسته ام .
خیلی دلتنگم اما " رضا برضائک "
پ.ن : اللهم ارحم موتانا
+
تاریخ دوشنبه 92/11/7ساعت 5:51 عصر
نویسنده
جویبار
|
نظر